بعد از بحران مالي سال 2007، براي بسياري از نخبگان اقتصادي مسجل شد كه الگوي ليبرال اكانامي، ديگر نميتواند آنگونه كه در سال 1989، فرانسيس فوكوياما در مقالهي پايان تاريخش گفته بود، الگوي نهايي بشر براي ادارهي جامعه باشد. فوكوياما در آن زمان ليبراليسمِ فاتح را هم در ميدان سياست و هم در ميدان اقتصاد، الگويي نهايي براي ادارهي بشريت ميدانست اما بحران سال 2007، در ميدان معيشت و اقتصاد ادعاي او را به طور جدي دچار خدشه كرد.
ايدئولوژي ليبراليسم، به عنوان يك سيستم عامل، از نرمافزارهاي متعددي براي ادارهي بخشهاي مختلف جامعه تشكيل شده است. يكي از اين نرمافزارها، الگوي ليبرال اكانامي است كه متولي ادارهي معيشت بشر است. اكانامي يا همان الگوي معيشت غربي، از ديرباز، يعني از زمان يونان باستان، الگويي براي ادارهي معيشت انسان غربي بوده است. در زبان فارسي، ما براي اكانامي از لفظ اقتصاد استفاده ميكنيم و گاهي براي تفكيك آن از اقتصاد اسلامي، به آن صفت غربي هم اضافه ميكنيم. اقتصاد غربي يا همان اكانامي، در طول تاريخ، ويرايشها و نسخههاي متعددي داشته و مدام به روز شده است. مثلاً اكانامي كلاسيك يا Classic Economy يكي از ويرايشهاي آن است. اين الگو ويرايشهاي ديگري مثل اكانامي نئوكلاسيك، كينزي و نئوكينزي را هم داشته كه در يك دسته بندي كلي، به اكانامي نئوكلاسيك و نئوكينزي، نئوليبرال هم گفته ميشود.
در واقع نه تنها الگوي ليبرال اكانامي كه مبتني بر ويراستهاي كلاسيك و كينزي عمل ميكرد، موفق نبوده، بلكه ويراستهاي نئوي آن هم كه شامل نئوكلاسيك و نئوكينزي ميشود، بحران مالي 2007 را به بار آوردهاند.
پس از بحران، ناكارآمدي اين نرمافزار باعث شده تا متفكران و نخبگان حوزهي اقتصاد غربي يا همان اكانامي، به فكر اصلاح جدي يا حتي در انداختن طرحي نو براي ادارهي معيشت جامعهي خود بيفتند. از اينرو بررسي ايدهها و شبه الگوهاي جديد در حوزهي نرمافزار ادارهي معيشت جامعه، كه به آن مدل يا الگوي ادارهي معيشت جامعه گفته ميشود و به بيان غلطِ مصطلح، با عنوان الگوهاي اقتصادي جديد شناخته ميشوند، اهميت به سزايي مييابد.
ديويد كورتِن David Korten، يكي از همين نخبگان است كه همين دغدغه را دنبال ميكند. دکتر ديويد کورتِن بيش از 35 سال در شرکتهاي معتبر، دانشگاهها و نهادهاي بينالمللي توسعه کار کرده است و هماينک منحصرا با گروههايی از شهروندان فعال در منافع عمومي همکاري ميکند. او يکي از بنيانگذاران و رييس هيات مديرهی شبکهی آيندهي مثبت، مجلهی يس، بنيانگذار و مدير مجمع توسعه مردممحور، عضو هيات مديرهی اتحاد کسب و کار براي اقتصادهاي زندهي محلي، عضو مجمع بينالمللي جهانيسازي و عضو کلوپ رم است. او همچنين معاون کارگروه اقتصاد نوين است که در سال 2008 تشکيل شد تا برنامهی گذار به اقتصاد نوين را فرمولبندي کند. کورتِن مدرک مديريت ارشد کسب وکار (MBA) و دکتراي اين رشته را از دانشکدهی کسب و کار دانشگاه استنفورد دريافت کرده است. وي دورههاي آموزشي نظريهی سازماندهي، راهبرد کسب و کار و اقتصاد را گذرانده و بيشتر زندگي حرفهاي خود را وقف تاسيس دانشکدههاي کسب و کار در کشورهاي کمدرآمد کرده است؛ به آن اميد که ايجاد گروه جديدي از پيشقراولان حرفهاي عرصهی کسب وکار، کليدي براي پايان دادن به فقر جهاني باشد.
يكي از مسئلههاي محوري براي كورتن پول است كه با كاركرد فعلي خود در اكانامي -اقتصاد غربي- نوع خاصي از ثروت را نمايندگي ميكند كه كورتن به آن لقب ثروت خيالي را ميدهد.
از اينرو در نگاه كورتن علت اصلي بحران اقتصادي فعلی که زندگي مردم آمریکا و جهان را تحت تاثير قرار داده در این است که پول، ثروت محسوب ميشود. حال آنکه در نظام سرمايهداري مدرن پول صرفا عددي است که با فن حسابداري ايجاد ميشود و خارج از ذهن انسان موجوديتي ندارد. وقتي اين باور که پول همان ثروت است کاملا در ذهن جا افتاد، خيلي راحت اين ديدگاه پذيرفته ميشود که «ايجاد پول» معادل با «ايجاد ثروت» است و پول «اندوختهاي از ارزش» محسوب ميشود و نه صرفا «اندوختهاي از توقعات نابهجا». از آنجا که وال استريت بيوقفه پول توليد ميکند و ما نيز پول را معادل ثروت ميدانيم، به وال استريت اجازه دادهايم تا کنترل کل نظام اقتصادي را در دست بگيرد و ريشهی مشکلات ما در همين جاست.
اين موضوع، مسئلهي محوري کتاب «طرح عمل برای یک الگوي معيشت –اقتصاد- جدید: از ثروت دروغین تا ثروت واقعی2010» ” Agenda for a New Economy: From Phantom Wealth to Real Wealth” نوشتهی دیوید کورتن* است.
«در نظام سرمايهداري مدرن پول صرفا عددي است که با فن حسابداري ايجاد ميشود اين موضوع، مسئلهي محوري کتابِ طرح عمل برای یک اقتصاد Economy جدید، است»
كورتن در نیمهی اول اين كتاب مسئلهاش را با نقد جدی و کوبندهی نظام اقتصادی و مالی حاکم بر جهان که امروزه به وسیلهی نهادهای مالی چون بانک، بورس، شرکتهای تامین اعتبار و تامین ریسک و… تعریف میشود، شروع میکند و مبادلات و معاملات مالی را که در بانک و بورس از طریق «والاستریت» در آمریکا نبض جریان اقتصادی جهان را در دست دارند، تشریح مینماید.
«كورتن در نیمهی اول كتابش نظام اقتصادی حاکم بر جهان را جدی و کوبنده نقد ميكند، نظامي که امروزه به وسیلهی نهادهایي چون بانک، بورس، شرکتهای تامین اعتبار و تامین ریسک و… تعریف میشود»
نویسنده به چگونگی خلقِ پول بدون پشتوانه، از طریق این سازوکارهای اقتصادی مدرن برای انتفاع هرچه بیشتر سرمایهداران میپردازد، همچنین وی با دقتی که حاصل از تحصیل در رشتهی MBA در دانشگاه استنفورد تا مقطع دکترا و کسب تجربهی عملی در مقیاس جهانی به واسطهی حضورش در کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین برای پیشبرد اهداف جهانیسازی در سالهای دههی 70 و 80 میلادی و همچنین تألیف کتابهایی با رویکرد انتقادی در جهت شناخت عملکرد شرکتسالاری[1] و کاپیتالیسمِ سازمانیافته در جریان تمدنسازی مدرن غربی بوده است، توانسته ابعاد نگفته و پنهانی را از فرآیندِ عمل نظام اقتصادی امروز به رشتهی تحریر درآورد. باور نویسنده بر این است که عمق بحران اقتصادی در جهان به طور عام و در آمریکا به شکل خاص در پول خلاصه میشود؛ اینکه پول مبنای ثروت باشد و ارزش زندگی بشر با آن سنجیده شود منجر به نابودی و اضمحلال تمدن بشری خواهد شد.
«عمق بحران اقتصادی در جهان در پول خلاصه میشود؛ اینکه پول مبنای ثروت باشد و ارزش زندگی بشر با آن سنجیده شود منجر به نابودی و اضمحلال تمدن بشری خواهد شد.»
نویسنده دلیل این مدعا را در نحوهی تولید و خلق پول خلاصه میکند. در نظام اقتصاد مدرن، پول صرفاً عددی است که با فن حسابداری در نظام بانکداری و از طریق فرآیندهای موجود در بازار بورس ایجاد میشود و بدون هیچ محاسبهای ازدیاد مییابد در حالیکه این خلق پول صرفاً یک افزایش و فربه شدن یک عدد یا اعتبار است که به مثابه حباب میماند و خارج از ذهن انسان ارزش عینی و ماهیت واقعی ندارد. مشکل در اینجا دو چندان میشود که اقتصاددانان، دولتمردان و عموم افراد جامعه، ایجادِ این پول را برابر با ایجادِ ثروت تلقی میکنند و برای افزایش ثروت جامعه به والاستریت اجازه میدهند تا کنترل نظام اقتصادی را به دست بگیرد و خلق پول کند، پولی که ارزش عینی و کارآمد ندارد.
«اقتصاددانان، دولتمردان و عموم افراد جامعه، برای افزایش ثروت جامعه به والاستریت اجازه میدهند تا کنترل نظام اقتصادی را به دست بگیرد و خلق پول کند، پولی که ارزش عینی و کارآمد ندارد.»
اما در نیمهی دوم کتاب، نویسنده طرح جایگزینی را برای نظام اقتصادی و مالی حاکم بر جهان در اساسنامهای 12 بندی، ارائه میکند که میتوان آنرا برآیندی از دغدغههای فطری و بشردوستانهی مولف دانست:
1-تغيير جهت سياست اقتصادي از تاکيد بر رشد ثروت خيالي به رشد ثروت واقعي.
2-بازپسگيري سود نابهجاي وال استريت به منظور غيرسودآور کردن دزديها و سفتهبازيهاي آن.
3-تعيين قيمت بازار با در نظرگرفتن کل هزينهها.
4-لغو امتياز فعاليت ابرشرکتها.
5-بازيابي حق حاکميت بر اقتصاد ملي.
6-بازسازي جوامع محلي با هدف رسيدن به خودکفايي محلي در تامين نيازهاي بنيادي.
7-اجراي سياستهاي تشويقي براي ايجاد کسب و کارهاي محلي انسان محور.
8-دموکراتيک کردن مالکيت از راه تامين بودجه و ايجاد تسهيلات براي خريداران خرد.
9-استفاده از سياستهاي ماليات بر درآمد، به منظور توزيع معقول داراييها و درآمدها.
10-تجديد نظر در قوانين مالکيت فکري به منظور تسهيل اشتراک گذاري رايگان اطلاعات و فناوري.
11-بازسازي خدمات مالي براي کمک به مِين استريت.
از آنجا که در تبیین این اصول توجه ویژهای به منابع طبیعیِ زمین و شرایط زیست محیطی جهان شده است، وضعیت اقتصاد که مبتنی بر مصرف بیشتر و تقاضای افزونتر است را عاملی بر از بین رفتن منابع زیر زمینی و ذخایر طبیعی زمین شمرده شده است که با تولید هر چه بیشتر و افزودن بر نیاز غیر ضروری بشر رقم میخورد. نویسنده در تبیین این اساسنامه، اصالت را به طبیعت و زیستبوم زمین میدهد که باید در حفظ و حراست از سلامت و پاکداشت آن کوشید و نام آن را میناستریت میگذارد به جای والاستریت. منظور او از میناستریت توجه به محیط زیست زمین توأمان با بهرهگیری از مشارکت عمومی مردم در تولید و مبادلهی کالاها و خدمات اساسی زندگی با توجه به تخصص و حرفهی هر یک از افراد جامعه است. در اینجا به زعم نویسنده تنظیم سود سهامها و ساز و کار بازارهای مالی پاسخگوی نیازهای جامعه نیست و جایگزین آن اقتصادی است که ارزشهای ذاتی در خود داشته باشد و نام آن را «اقتصاد زنده» یا «اقتصاد واقعی» لقب میدهد.
«نویسنده در تبیین طرح عمل خود، اصالت را به ثروتهاي زنده كه عمدتاً در طبیعت و زیستبوم وجود دارند میدهد و نام آن را میناستریت میگذارد به جای والاستریت»
در این ادعایی که دیوید کورتن مطرح میکند، ارزش واقعی به زمین و منابع موجود در آن به همراه کاری که انسان بر روی آن رقم میزند تعلق میگیرد و به عبارت دیگر در این اقتصاد اصالت با زمین، منابع موجود در آن و کار بشر است. جالب است كه این تلقی، قرابت زيادي به الگوي معيشتي کدآمایی دارد. كدآمايي الگوي معيشتي ايراني است. اين الگو در طول تاريخ طولاني تمدن ايران، براي ادارهي معيشت انسان ايراني استفاده ميشده و از آن تنها دو واژهي كدبانو و كدخدا باقي مانده است. در الگوي كدآمايي، انسان كدآما، مثل كدبانو يا كدخدا، بايد با حداقل منابعي كه در محيط زندگي و زيست خود در اختيار دارد، بتواند عمدهي نيازهاي خود را به صورت خودكفا تامين كند. تاكيد كورتن به بازگشت به اقتصادهاي محلي در قالب الگوي اقتصاد زنده و تامين نيازها به صورت خودكفا، نشان از درستي نگاه انسان ايراني در ادارهي معيشت خود در طول تاريخ داشته است. الگويي كه به تدريج مورد تهاجم اقتصاد غربي يا همان الگوي معيشتي اكانامي، قرار گرفت و به تدريج فراموش شد.
«تاكيد كورتن به بازگشت به اقتصادهاي محلي در قالب الگوي اقتصاد زنده و تامين نيازها به صورت خودكفا، نشان از درستي نگاه انسان ايراني در ادارهي معيشت با الگوي کدآمایی در طول تاريخ داشته است.»
در قالب الگوي اقتصاد زنده، نامي که کورتن به برنامهی اقتصادي خود ميدهد، ثروتهاي زنده مهمترين اشکال ثروت واقعياند، اصطلاح اقتصاد زنده مترادف اقتصاد مبتني بر ثروت واقعي است. در اقتصاد زنده، کارايي نظام اقتصادي با توجه به شور و انرژي خلاقانهي مردم، پيوندهاي عميق اجتماعي و محيط زيست پاک و سالم سنجيده ميشود. اقتصاد زنده خود را در چارچوبي از قوانين بازار سازمان ميدهد. اقتصاد زنده به صورت بومي در همه جا ريشه ميدواند و به گونهاي طراحي ميشود که نيازهاي خود را با ظرفيتهاي محيطزيستهاي محلي انطباق دهد. به اين ترتيب اکثر نيازها به انرژي و ديگر منابع در اين اقتصاد به شکل محلي و خودکفا تامين ميشود و تشکيلات اقتصادي در آن مبتني بر مالکيت محلي است.
نویسنده در انتهای کتاب، شرط تحقق این مدعا را در ایجاد اصلاحات، «از پایین به بالا» میداند که ناشی از اعتقاد او به قدرت مردم و بدنهی جامعه در شکلدهی به نظام اجتماعی و تمدنی است و گواه آن را نیز جنبشهای مدنی استقلالطلب و ضدِ جنگ و… در طول تاریخ آمریکا میگیرد.
«نویسنده در انتهای کتاب، شرط تحقق این مدعا را در ایجاد اصلاحات، از پایین به بالا میداند که ناشی از اعتقاد او به قدرت مردم و بدنهی جامعه در شکلدهی به نظام اجتماعی و تمدنی است»
در نهایت دکترین [2] این نوشتهی تحلیلی-انتقادی را میتوان در دو بخش به شرح زیر بیان کرد:
1-تفکیک و تبیین مقولهی ثروت در نظام اقتصادی به دو بخش ثروت واقعی و ثروت خیالی.
ثروت واقعی، ذخایر، منابع و داراییهایی است که طبیعت به طور ذاتی در اختیار بشر قرار داده و ثروت خیالی نیز آن بخش از داراییهایی است که در سیستم اقتصادی مدرن به وسیلهی نهادهایی چون بانک و بورس رقم میخورد؛ که بر اساس مصرف، هزینه کردن و مکیدن آن بخش دیگر ثروت، یعنی ثروت واقعی به وجود میآید.
2-مبنای نظام اقتصادی آینده، ارزش و ثروت موجود در اکوسیستم طبیعی است. به عبارت دیگر اصالت با زمین و منابع موجود در آن میباشد.
در پایان، برای جمعبندی باید به این مسئله اشاره کرد که هر متن در حوزهی علوم انسانی که رویکردی انتقادی را هدف قرار میدهد میبایست برای به نتیجه رسیدن، نقطهی عزیمت خود را به طور مشخص از حوزهی آن علم خاص شروع کند. با توجه به این موضوع، نویسنده در این کتاب کلیّات و جزئیاتی را مطرح کرده و شرایط اقتصادی امروز جهان را نیز به تیغ نقد خود سپرده است اما اِشکال اساسی آن، این است که به مقولهی علم و شناخت دانش اقتصاد از حیث Economy نمیپردازد و صرفاً ثمرات و ماحصل علم اقتصاد را که در فرآیندِ عملِ شرکتسالاری و بازارهای مالی در پارادایم کاپیتالیسم خلاصه میشود، بیان کرده است. به همین دلیل است که در ابتدای کتاب، پول را به عنوان یک دارایی که امروز تبدیل به بدهی شده نفی کرده و مورد انتقاد شدید قرار میدهد و در پایان به اندیشهی آدام اسمیت به عنوان پدر اقتصاد مدرن در حوزهی عملکرد بازار و بازار آزاد [3] صحه میگذارد و خواهان بازگشت اقتصاد به پارادایمِ کلاسیک است. در واقع نویسنده تعهد و اعتقادی از نوع بنيادگرايانه یا Fundamentalistic نسبت به مقولهی بازار و ساز و کار بازارِ آزادِ برآمده از اندیشهی آدام اسمیت دارد که این یعنی جمع نقیضین. چون امروز در اقتصاد مدرن است که فرآیند عمل خلق پول با مبانی اصولی اقتصاد بازار آزاد و با محوریت لسهفر[4] ثروت خیالی را با بهرهگیری از ربای سازمان یافته رقم زده است. بنابراین در نقد علمی، نقد هر حوزهای را باید با نقد مبانی تئوریک و فلسفیاش آغازید نه دستیافتههای ابزاری و تکنولوژیک آن.
«نویسنده تعهد و اعتقادی از نوع بنيادگرايانه یا Fundamentalistic نسبت به مقولهی بازار و سازوکار بازارِ آزادِ برآمده از اندیشهی آدام اسمیت دارد که این یعنی جمع نقیضین»
از این رو تعریف علم اقتصاد از این عبارت شروع میشود:
«تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود» و این بخشی از فلسفهی اقتصاد است. از زاویهی نگاه انتقادی همین تعریف است که باعث مشکلات اساسی بشر امروز در منفعتطلبی و فلسفهی یوتیلیتاریانیسم [5] در تجمیع ثروت بیحد و حصر و طمعِ دستیابی هرچه بیشتر بشر به منابع ثروت و سرمایهی برخاسته از زیست بوم زمین شده است. تعريفي كه بازار مالی را در بنیانهای تئوریک دانش مالی [6] به خلق پول از طریق ابزارها، داراییها و مبادلات جدید سوق داده که نتایج خفقانآوری را برای امروز و آیندهی زمینیان رقم خواهد زد. همهي اينها برخاسته از تعریف مذکور است؛ چرا که نیازهای نامحدود ما را به این عمل وامیدارد که برای کامجویی بیشتر از زندگی به تکاپو بیفتیم و فرآیندهایی را برای ازدیاد پول و ثروت رقم بزنیم، همچنین فرض منابع محدود در اینجا مفهوم بازارِ آزاد و سازوکار اقتصادی مبتنی بر رقابت را مطرح میکند. حال اگر از اساس، مفروضات این تعریف (یعنی محدود بودن منابع و نامحدود بودن نیازها) را اشتباه بیانگاریم و فرض دیگری را مبنا قرار دهیم چه؟ در این صورت چه سازوکاری برای ادارهی معیشت انسان رقم خواهد خورد؟
* در این نوشته، متن روزنامه شرق پیرامون کتاب «سرمایه داری فردا» نیز مطالعه و مورد استفاده قرار گرفته است.
[1] .Corporationism
[2] .Doctrine
[3] .Free Market
[4] .Laissez-faire
[5] .Utilitarianism
[6] .Finance